در اپیزود اول فصل دوم «قصه یک قصه» تصمیم گرفتیم دربارهی قهرمانهای زندگیمون و مواجهمون با مفهوم قهرمان صحبت کنیم. در این اپیزود با مجتبی جباری و عقیق فراهی گفتوگو کردیم. کسری، اصغر، علی و یاسمن میزبانان این اپیزود هستند. اپیزود «قهرمان» رو م
ما با «قصه یک قصه» برگشتیم. این دورهای که نبودیم کلی دلمون برای قصهها تنگ شده و با فصل جدید تصمیم داریم بیشتر سراغ قصههای نوجوونها بریم و در کنارشون سعی کنیم قصهی آدمهایی که دوست داریم رو بشنویم.اپیزود صفر فصل دوم رو بشنوین که متوجه شین
وقتی از چالشهای زیست زنان در جغرافیای جهان سوم صحبت میکنیم، ذهنمون از مثالهای زیادی عبور میکنه و نخ تسبیح رشتهی همهی مثالهای ذهنی ما مفهومیه به نام برابری.حالا سوال اینجا مطرح میشه که برابری در تقسیم نقش یا برابری در امکان ایفای اون.مهم
وقتی مینوشم، مینوشم و وقتی میرقصم، میرقصم» هیچچیز مهمتر از این نیست که در لذت بردن از زندگی و رهایی حرفهای باشیم.لحظههای اوج سختی و رنج. اونجایی که فکر میکنی همهچیز تمام شده دو انتخاب داری؛ یا تموم میشی یا تمومش میکنی، بلند میشی و
وقتی فیلم میبینیم درگیر رسیدن و کشف پایان فیلم هستیمولی ما فکر میکنیم از شروعهای پرقدرت نباید غافل شد.شروعهاو باز آفرینیها----این قسمت از پادکست قصه یک قصه پای صحبت محسن شادلو نشستیم و از کامبکهای زندگیش شنیدیم.حمایت مالی از پادکست قصه یک ق
جزییات تو را جادو می کنند و به طرز بیمار گونهای ریزبین میشوی، توجه میکنی و وقت زیادی داری آنقدر که نمیدانی چه کارش کنی. اکتشافات بزرگ و پوچَت کمک میکنند چشمانت را از ثانیه شمار ساعت برداری. همیشه از ساعت متنفر بودم.سقف این اتاق شبیه شکلات
«چند روزیست که از نوشتن گریزان. هنوز نمیخواهم مرگ مادرم را باور کنم و انگار نوشتن درباره این مرده مرگ او را مسجل میکند. حداقل این است که مرا به شدت خسته میکند. روزهای بدی است. خدایا تو که میتوانی آن بهشت کذایی را بیافرینی چرا ما را اسیر چن
ما آدمها عموما روشنایی هر انفجار و افتخارمون رو صرف پیدا کردن مسیر قلهی بعدی در دل تاریکی میکنیم.اما درخشش بعضی روشناییها لحظههای پایانی وجود هر یک از ما هستن.نور این لحظههای جاودانه صرف هیچ چیز دیگری نمیشه، مثل لحظهی انفجار یک ستاره ک
زمستان ۱۴۰۰ توی سالن چهارسوی تئاتر شهر نمایش احتمالات رو روی صحنه رفت. کلید واژهی های جنون، رنج، دیوانگی و شکوه بعد از اجرا وقتی مخاطب از سالن بیرون میومد زیاد شنیده میشد. مهمون امروزمون علی شمسه. علی شمس که با شکوه کلمات نه تنها خودش زندگی
بودن یا نبودن؟ رفتن یا نرفتن؟ ماندن یا نماندن؟این روز هامون یا داریم به رفتن فکر میکنیم یا داریم تلاش میکنیم در جبر موندن خودمونو نسبتا راضی نگه داریم. ما توی این اپیزود مهمانی داریم که رفت، بود اما نموند! تجربهی نموندن شاید از رفتنها و مو
پدرم همیشه میگفت کاشتن یک گیاه به شرط شناخت و بستر مناسب کار سادهایهکار سخت مراقبت و نگهداری از اون گیاه در مراحل رشد کردنشه.این اپیزود ما چهار نفری سوار یک دوچرخه از کاشتنها و شروعها تا نگهداشتنها و میانهها حرف میزنیم و امیدواریم به مقصد
میانهی زندگی وقتی یک پای احساس امیدواری در ما لنگ میزنه، تلاش برای ساختن، دور و سخت بهنظر میرسه.نجاتدهندههای واقعی هر جامعه از این احساس خمودگی، آدمهایین که مثل کارخانهی هیولاها، از اشک و لبخند برق میسازن برای روشن کردن شهر.این اپیزود
اینجا پادکست قصه یک قصه است. ما در این پادکست به دنیای قصهها و روایتهای افراد مختلف میریم و قصه یه موضوع خاص از اون فرد رو روایت میکنیم. ما عاشق قصههاییم و اینجا جاییه برای ادای دین به قصهها. کاور اپیزود صفر: عکس از حبیب فرشباف | از کران